گریه نکن که اشکات...
گریه نکن که اشکات بدجور خرابم میکنه راهیه چشمه های خشک و سرابم میکنه اشکای ریزه ریزه که از چشات میریزه به پا زمین نریزه این دونه دونه اشکات خیلی واسم عزیزه همه زندگی من امروز صبح با صدای زنگ ساعت گوشی مامان از خواب بیدار شدی البته مدتیه که سحرخیز شدی و با رفتن مامان بیدار میشی به محض اینکه چشمات رو باز کردی با بغض تمام گفتی مامان امروز میزاریم پیش کی گفتم سلام عزیزم بیدار شدی گفتی سلام و دوباره سوالت رو تکرار کردی میدونستم الانه که شروع کنی به زار زدن شعر سلام شاد باشی همیشه رو برات خوندم ولی بی حوصله سوالت رو تکرار کردی و من گفتم عزیزم میزارمت پیش مادر، گفتن مادر همان و گ...
نویسنده :
ماماني
10:47